عاشقی خونت خراب........................

درد دل با خدا



دلم گرفته ، ای خدا

این روزا هیچکی غیر تو ، درد من ونمی دونه

دلم گرفته ، ای خدا

حتی صدامم این روزا به ساز من نمی خونه

دلم گرفته ازهمه



از این روزای سوت و کور

از این ترانه مردگی، از این شبهای بی عبور

تمام لحظه های دلم زیر هجوم حادثه

منتظریه راهیه تا دوباره به توبرسه 


دلم گرفته، ای خدا

گریه امونم نمی ده ، چرا دیگه حتی دلم


تو رونشونم نمی ده!? 

گناه بی باوری مو ، خودم به گردن می گیرم

اگر نگیری دستامو ، تو دستای غم می میرم

دلم گرفته ، ای خدا

واسه رسیدن به تو ، یه فرصت تازه می خوام

دوباره دستامو بگیر ، مثل روزای بی کسی

دلم گرفته ،ای خدا حتی بهشتو نمی خوام...


 

زندگی


ای زندگی

به من آموختی اشک زیباست

درد و رنج


غم و غصه تحفه ی روزگار است

که نصیب هر کس نشود...


آموختی

چگونه بسوزم و بسازم و دم نزنم

چگونه در مقابل شادیها بایستم

و غم و درد و رنج را به آغوش بکشم...


اما چرا نیاموختی که چگونه با تو وداع کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 

تکرار..................


قلمم را برداشتم تا بنویسم


اما نمی دانم از چه بنویسم


دیگر قلمم رنگ کهنگی به خود گرفته


تکرار تکرار از این بیهوده بازیها

خسته شدم از همه تکرار ها و کهنگی ها...




 


خاطرات



رد پای اشکهایم جا ماندست روی صورتم


گو نه هایم خیس است اما صورتم میسوزد


داغی از این اشکهاست


اشکهای مانده از خاطرات...


 

رفت...

کلاس ادبیات معلم گفت: ... فعل رفت را صرف کن!... رفتم ..رفتی. رفت.. ساکت میشوم میخندم !... ولی خنده ام تلخ میشود،... استاد داد میزند خوب بعد ادامه بده و من میگویم: رفت... رفت... رفت ... و دلم شکست، غم رو دلم نشست، رفت شادیم بمرد، شور از دلم ببرد ،... رفت ..رفت ..رفت... و من میخندم و میگویم... خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است ... کارم از گریه گذشته است به آن میخندم...

   اسمشو وقتي مي بري...!!                                      



 

لمس کن کلماتم را...




لمس کن کلماتی راکه برایت می نویسم

تا بخوانی وبفهمی چقدر جایت خالیست...


تا بدانی نبودنت آزارم می دهد...

لمس کن نوشته هایی راکه لمس ناشدنیست وعریان...

که ازقلبم برقلم وکاغذ می چکد

لمس کن گونه هایم راکه خیس اشک است وپر شیار...

لمس کن لحظه هایم را...

تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم...

لمس کن این باتو نبودنها را...




مرا در برهوت اين بي ساماني رها مي كني كه چه؟! 

ادعاي پريشاني نمي كنم بي حضورت، كه تو خود بر احوال دلم آگاهي!

مي داني كه! چه بد عادتي است بي تو بودن!

چه سهمگين است اين كه بي تو بودن جزء سرنوشت شود!

عزيزم!

آنقدر در اين بي ساماني تنيده ام كه نگاهت از بي تابي دلم خبر نمي گيرد.

چه بد آغازي! چه بد انجامي!

خسته نگاه هاي دور از انصافم! خسته آشوب هاي كلامم! من خسته ام عزيز! خسته ام و دور! دور از سوي نگاهت! چه كنم؟!

به من بگو اين برهوت بي انجام را بي تو چه كنم! آتش دلم را چگونه خاموش كنم!

دلم لك زده است براي رفتن، گذشتن، عبور كردن... مثل كبوتر كه مي رود تا دو باره شروع كند. مي ترسم. از اين همه دلتنگيها، از اين همه دلبستگي ها، از اين همه وابستگي ها... مي ترسم از جدايي.. مي ترسم حتي ندانم كي تمام شد!

زمستاني مي شوم.. برفي مي شوم.. مي بارم.. آرام و سنگين و پر ابهت و سفيد...

بار ديگر زمستاني مي شوم.. سرد و بي رحم و بي سر و صدا و پر سوز...

كاش مي شد قدمي از قدم بر نداشت و كو چيد!

نمي دانم دلتنگيت را بر روي كدامين ديوار اين كوچه بنويسم!

آري! من بودم و تو بودي و خدا... و سكوت!

و من در پي آن رازي كه عاشقانه با خداي خود نجوا كردي، اشك هايم را نثار جاده زندگي ام خواهم كرد.

تو مي ماني و عشق...

و من مجبور و محكوم به گذر از اين كوچه....

جواني من! غرورت مرا به ياد تار هاي عنكبوت مي اندازد همان عنكبوتي كه خيال مي كند خانه اي محكم ساخته است. خيال مي كند كه همه چيز دارد و با او به همه چيز مي رسد. غرورت مرا مي ترساند، چون مي بينم كه خانه عنكبوت چه راحت با نسيمي فرو ميريزد.

دلم به حال تو مي سوزد. چشمهاي بي پروايت، نگاه غريبه ات، دل مرا مي لرزاند. مرا به ياد روزي مي اندازد كه خانه ات فرو ريخته باشد و آسمان بالاي سرت سياه شود و آن روز با فرصتي كه نداري به ديواري از درد تكيه خواهي زد...

اي جواني من!

مي خواهم غرورت را بشكنم كاش بيايي و بگذاري كه خوب باشي و دل به درياي با عشق بودن بسپاري. اي جواني من دست از سرم بردار گاهي از دست تو آرزوي بهتري جز خاموشي ام ندارم...

اي جواني من...! حيف نمي داني چه زود از دست خواهي رفت.

قلب آسمان گرفت

و عشق با تمام برف هاي زمين ذوب شد...

و من به مصيبت تازه خود خنديدم!


 

دروغ میگن...


شاید اشتباهه اما عاشقا دروغ میگن

آدمای مهربونو با وفا دروغ میگن

اونا که میگن که تا همیشه دیوونتونن  

بذا بی پرده بگم که به شما دروغ میگن

اونا که میان به این بهونه ها که اومدن

از توی شهر قشنگ قصه ها دروغ میگن

اونا که فدات بشم تکه کلامشون شده

به تموم آسمونا به خدا دروغ میگن

اونا که با قسم وآیه میخوان بهت بگن  

تا قیامت نمیشن ازت جدا دروغ میگن...



دلمان خوش است که می نویسیم و دیگران میخوانند و عده ای می گویند، 

آه چه زیبا ، و بعضی اشک می ریزند و بعضی می خندند

دلمان خوش است به لذت های کوتاه ، به دروغ هایی که از راست بودن

قشنگترند،

به اینکه کسی برایمان دل بسوزاند یا کسی عاشقمان شود

با شاخه گلی دل می بندیم ، و با جمله ای دل می کنیم

دلمان خوش است به شب های دو نفری و نفس های نزدیک

دلمان خوش می شود به برآوردن خواهشی و چشیدن لذتی

و وقتی چیزی مطابق میل ما نبود چقدر راحت لگد می زنیم

و چه

ساده می شکنیم همه چیز را...

 


یادت میاد که من چطور یک دفه عاشقت شدم بدون اینکه بذاری سوار قایقت شدم

یادت میاد نگات پر از شکایت و فاصله بود اما بجاش نگاه من صبور و پر حوصله بود

یادت میاد وقتی بهت گفتم چقدر دوست دارم گفتی ببین من فرصت این قصه هارو ندارم

یادت میاد با این جواب خسته شدم از زندگی تو رفتیو من موندمو یه دریا غرقه تشنگی

یادت میاد به چشم تو فقط یه دیوونه بودم یا مثل یه مرغ غریب دنبال یه دونه بودم

یادت میاد که عمر من وقف تو و پنجره بود یه روز چشت افتاد به من این بهترین خاطره بود

یادت میاد مردم مارو به همدیگه نشون دادن جز ما تموم عاشقا از چشم مجنون افتادن

یادت میاد دل تو رو یکی یه جایی برده بود اونوقت دل من خودشو به چشم تو سپرده بود

وقتی بهت گفتم یه روز با من مدارا میکنی گفتی یا از اینجا برم یا منو رسوا میکنی

یادت میاد یه روز واست یه دسته گل چیده بودم عصر همون روزم تورو با دیگری دیده بودم

یادت میاد که پرسیدم برام تبسم میکنی جواب دادی معلومه نه چون خودتو گم میکنی

یادت میاد حتی یه بار دلت واسه دلم نسوخت چشات یه بار نگاهشو به چشم عاشقم ندوخت

یادت میاد تو رویاهام قصری واست ساخته بودم تقصیر من بود که تو رو به خوبی نشناخته بودم

یادت میاد یه شب که بارون میچکید ازآسمون با التماس خواستم ازت یه امشبو پیشم بمون

یادت میاد جواب تو یه خنده ی ساختگی بود شاید مقصر نبودی حرفت مال خستگی بود

یادت میاد گفتم یه روز مجنون مث فرشته بود گفتی رها کن قصه رو اینا مال گذشته بود

یادت میاد قرارمون بود زیر یه درخت سیب نشون به اون نشون که ما دو اشناییم دو غریب

یادت میاد اون روزو که سر قرار نیومدی پیغام فرستادی برام که خوب تو ذق من زدی

یادت میاد گفتی باید به دوریت عادت بکنم باید تو رویاهام به تو بازم محبت بکنم

وقتی تفعل میزدم نیت من فال تو بود هیچیش مال خودم نبود دلم همش مال تو بود

یادت میاد که من به خاطرت چه حرفا شنیدم تو گفتی این کارا چیه من که هنوز نفهمیدم

یادت میاد یه شب تو خواب زیر یه بارون شدید رفتیم یه جا با هم دیگه که هیچ کسی مارو ندید

یادت میاد تعبیر خواب من فقط جدایی بود هر چی محبت دیده بودم از تو بیوفایی بود

یادت میاد تو رفتی و به ارزوهات رسیدی به سادگی رو رویاهام یه خط قرمز کشیدی

اگر چه یادت نمیاد اما میخوام دعات کنم برنمیگردی ولی من بازم میخوام صدات کنم...

   


 



 

دیگر نمیخواهم تو را...


دیگر اگر گریان شوی چون شاخه ای لرزان شوی در اشکها غلتان شوی


دیگر نمیخواهم تو را

گر باز گردی از سفر اواره گردی هر گذر شب را نخوابی تا سحر
دیگر نمیخواهم تو را

دیگر اگر یارم شوی شمع شب تارم شوی در اشکها غلتان شوی



دیگر نمیخواهم تو را

گر باز گردی از خطا اواره گردی هر کجا ای سنگدل ای بی وفا



دیگر نمیخواهم تو را...



برای عبور از جاده عاشقی

فقط یک بهانه می خواهم

برای عشق بازی با دلم

یک نگاه و کاشانه می خواهم

برای رقص و شور شعر هایم

چشم تو و یک ترانه می خواهم

برای با تو ماندنم

یک عشق بی کرانه می خواهم

من برای واژه های گوشه گیرم

یک کتابِ پر افسانه می خواهم

برای ماندن بی تردید و خواندن بی تخریب

یک بغل احساس جانانه می خواهم .

برای با تو جاری شدن

یک تعبیر ساده می خواهم

و آخر هم

از اینهمه هیاهو و تلاطم

من تو را یکبار بی بهانه می خواهم...




دختره از پسره پرسید من خوشگلم؟ گفت:

نه…..گفت دوستم داری؟….گفت:نوچ…..گفت:اگه


بمیرم برام گریه می كنی؟؟؟…..گفت:اصلا….دختره
چشماش پر از اشك شد….هیچی نگفت….پسره


بغلش كرد و گفت:تو خوشگل نیستی زیباترین 


هستی….تو رو دوست ندارم چون عاشقتم….اگه تو


بمیری برات گریه نمیكنم چون من هم می میرم…..


امروز میخواهم حرفهایی كه هرگز نگفته ام را با واژه ها كنار هم بچینم تا بدانی كه چقدر دوستت دارم ...

زمانی كه تو را شناختم زندگی برایم معنای دیگری پیدا كرد!

چون در تمام مراحل زندگی ، از تپه ها تا كوره راه ها پشتیبان من بودی!

سنگ صبورم شدی...

غم خوار و یار و یاورم شدی...

... و برای من این كار یعنی اوج جوانمردی!

اگر تو نبودی و واژه "عشق" را برایم تفسیر نمیكردی ،

چه كسی تشنگی مرا درمان و روح خسته ام را توان میبخشید تا در پیچ و خم مشكلات زندگی دوام بیاورم؟!

از وقتی نگاهت با نگاهم آشنا شد ...

از دریچه چشمانم همه اندوه درونم را مثل یك كتاب خواندی !

و سطر سطر خالی آن را با امید پر كردی !

و سوار بر قایق صبوری همراهم شدی !

دیروز من راه گم كرده ، نا امید و شكست خورده بودم و امروز نوبت توست؟!

انتظار نداشتم تو را ، كه بذر امید را در بسیاری از دلها نشاندی اینگونه نا امید و از پا افتاده ببینم !

از تو توقع ندارم كه صبور ، مقاوم و مبارزانه پنجه در پنجه حوادث بیندازی و شكست را به پیروزی تبدیل كنی...

چون میدانم خودت آگاه تر از من به حل مسائل و مشكلات خواهی پرداخت !

اما توقع دارم بار غمت را از من ؛ كه وامدار محبت هایت هستم پنهان نكنی !

این وظیفه من است كه محبت هایت را جبران كنم !

غم خوار و سنگ صبورت باشم ...

باور كن! من هم مانند سایر آنهایی كه خود را مدیون یاری و یاوری های بی مزد و منت تو میدانند حاضرم جان را در راهت فدا كنم !

اینك رفته ای و هیچ زمانی را برای بازگشت خود معین نكرده ای ...

و من باز در پیله سكوت نشسته ام !

و حس میكنم در قایقی شكسته ...

در شبی سرد و ظلمانی ...

اسیر دست طوفانهای سهمگین زندگی ...

راه را گم كرده و به سوی آینده ای نامعلوم پیش میروم !!!

... و تو در كنارم نیستی تا هدایت كشتی شكسته ام را بر عهده بگیری !

از تو این انتظار را دارم كه در خشكسالی عاطفه ها ، مرا دریابی و باور كنی!

این من هستم كه به تو نیاز دارم ...

و این تو هستی كه باید غم هایت را با من تقسیم كنی ...

آری!

تو رفته ای و این چشم پر امید من است كه بدرقه راهت شده است !!!




برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: